از پسران آدم بیزارم...
بیزار... زار... زار
از هرچه ادعای عشق و دوست داشتن است حالم به هم میخورد
پسران آدم:
دلشون مال یه نفر دیگه است...
جسمشون مال یه نفر دیگه...
شناسنامه شون به نام کس دیگه...
عاشق لیلایند ...
با زلیخا تن می بازند ...
با ملوک السلطنه ازدواج میکنند !!!
بیچاره کسانی مثل لیلا که این وسط بازیچه به ظاهر مجنونها هستند که تا دیروز فکر میکرده است عاشق لیلاستو امروز که قلبش به نگاه شیرین می تپد تازه میفهمد آنچه تا دیروز خیال میکرده عشق است فقط یک حس زودگذر بوده و ... و بیچاره آن شیرینی که میپذیرد اولین تجربه عشق اوست!!!
چقدر احمقند دخترانی که باور میکنند کسی واقعا عاشق آنهاست بیچاره یه روزی میشه که میاد توی چشمات نگاه میکنه و میگه :
"خیال میکردم عاشقت هستم! امروز حس جدیدی دارم به آدم جدیدی که به من میفهمونه تا امروز اصلا عشق را نفهمیده بودم...."
و تازه از تو توقع داره که براش دعا کنی به عشقش برسه !!!
تا وقتی خودت را در اختیارش قرار نداده باشی میخواهد کشفت کند... اسم این اشتیاق و تپش را میگذارد عشق.... وقتی کشفت کرد دیگر برایش تازه نیستی... به دنبال جزیره کشف نشدنی است که وقتی نگاهش میکند نفسش بند بیاید... تپش قلب پیدا کند... دیگر تو را نمیخواهد که برایش عادی شده ای و وقتی کنار توست آرام است آرام
بیزارم... بیزار
دیگر از حرف و حدیث عشق بیزارم...
دیــگر از اینـهـمه تـکـرار بـدم می آید
از خودم - عاشق ِ بیمار - بـدم می آید
از مه آلـود شـدن در تـو و در آغـوشت
اینـکــه یکـهو شــده ام تـار بـدم می آیـد
از نگاهت که صبور است ولی با من نیست
نه به یـک بار ؛ که هر بـار بدم می آیـد
اینکه هی فکر کنی دور ِ تو می گردم من
چون مدادی سر ِ پـرگـار ؛ بدم می آیـد
سایه ها سخت شکستند مرا ؛ باور کن !
از خــزیدن پس ِ دیـــوار بـدم می آیــد
یا که هی فکر کنم : باز کجا رفتی تو !؟؟
پشت هر آتــش و سیگـــار ؛ بـدم می آیـد
زخمی و خسته ام از دست ِ خود و « آقایم »
اه ! ازایـــن ســلسله گفــتار ؛ بدم می آیـد
حق نداری سخن از عشق بگویی! باشد ؟
از شکـــر خوردن ِ بسیـــار ؛ بدم می آید
مصـــرع ِ آخر ِ این قائلــه حــرفی از تو :
« از تو بانوی طلبکار بدم می آید »
